شماره ٢٢٢: اي که لبت منبع آب بقاست

اي که لبت منبع آب بقاست
درد تو بيماري دلرا دواست
آه که اندر طلب تو مرا
رفت دل و درد دل اي جان بجاست
گر همه آفاق بگيرد کسي
آنکه توانگر بتو نبود گداست
بهر دل تو چه توان ترک کرد
مال ندارم من و جان خود تراست
هر دو جهان مملکت من شود
گر تو بگويي که فلان آن ماست
هرچه کني بر سر ما حاکمي
گر بکشي از طرف ما رضاست
محنت عشقت بهمه کس رسيد
دولت وصل تو ندانم کراست
درد دل و عشق بهم گفته اند
کام دل و عشق بهم نيست راست
گوهر وصلت که ندارد بها
کشته هجران ترا خون بهاست
چاکر تو بر همه کس مهترست
بنده تو در دو جهان پادشاست
روي بهر سو که کنم در نماز
قبله اگر روي تو باشد رواست
زهر چو از جام تو نوشم شکر
تيغ گر از دست تو باشد عطاست
در غزل اي دوست دعاگوي تست
سيف که دشنام تو او را دعاست