اي که شيريني تو شور در آفاق افگند
حلقه زلف تو در گردنم انداخت کمند
هرچه معنيست اگر جمله مصور گردد
کس بمعني و بصورت بتو نبود مانند
گر بترياک وصالم برساني باري
پيشتر زآنکه کند زهر فراق تو گزند
هرچه غير تو اگر جمله درو پيوندد
عاشق روي تو با غير نگيرد پيوند
عاشق از دادن جان بيم ندارد زيرا
نبود زنده دل عشق بجان حاجتمند
از هواي تو در آفاق بگردد چون باد
وز براي تو بر آتش بنشيند چو سپند
صحبت جورش اگر چند دهد آسان دست
هم قبولش نکند عاشق دشوار پسند
دوست گر عرضه کند ملک دو عالم بر تو
در دو عالم مشو از دوست بچيزي خرسند
تا تو در بند خودي دست نيابي بر دوست
دست در عشق زن و پاي برآور زين بند
برو اي عاقل مغرور، مرا پند مده
زآنکه مجنون غم عشق نمي گيرد پند
سيف فرغاني در کوي ملامت نه پاي
اينچنين معتکف کنج سلامت تا چند