شماره ٢١٧: ما را دليست سوخته آتش طلب

ما را دليست سوخته آتش طلب
آتش که ديد پرتو او آب را سبب
زاشکم مدام سوزش دل در زياد تست
اين آب هست هيزم آن آتش طلب
گر عاشقي بميل سهر در دو چشم کش
کحل کلام هر سحر از سرمه دان شب
اي غافلان ز عشق کفرتم بذنبکم
وي عاشقان دوست اتيتم بما وجب
در وصف حسن دوست چو خواهي دهن گشود
اول زبان عشق بيار و لب ادب
وآنگه هزار خوشه معني طب ز جان
کندر درون سنبله صورتست حب
اي سحر غمزهاي ترا سامري غلام
وي شکر حديث ترا خامشي قصب
وي پايه ولاي تو بالاترين مقام
وي نسبت هواي تو عاليترين نسب
نارالله است عشق تو چون کوره جحيم
شهرالله است روي تو همچون مه رجب
در آرزوي ميوه باغ وصال تو
هرگز نگشت غوره اوميد ما عنب