زهي ز خنده شيرينت شرمسار شکر
مدام پسته تنگ تراست بار شکر
فداي پاسخ تلخ تو يک جهان شيرين
غلام پسته تنگ تو صد هزار شکر
چو تنگ دستي ديدي و تلخ عيشي من
ببوسه بر من مسکين فراخ دار شکر
هزار شور برآيد ز عاشقان زين پس
که گرد لعل تو شد با نبات يار شکر
بغمزه دل شکن و از جهان برآر نفير
بخنده در سخن آ وز دهان ببار شکر
مدام خنده شيرين تو همي کارد
بگرد پسته تنگت نبات وار شکر
ميان اين همه خوبان بجز تو کس را نيست
گهر نماي عقيق و سخن گزار شکر
لب و دهان تو در چشمم آمد و ديدم
بگرد پسته چون آتش آبدار شکر
بوصل همچو تو شيرين چه باشد ار آيد
مرا چو خسرو پرويز در کنار شکر
براي بوسه مگس وار گر کنم ابرام
تو خوش بخسب بناز و بمن سپار شکر
بهاي شعر رهي بوسه ييست از لب تو
تو شاد باش بشيرين بمن گذار شکر
دهان خود بشکر چون مگس بيالايم
که چون لبت نکند در مذاق کار شکر
کسي که نزد تو اين نظم بر زبان راند
تو دست سوي دهانش برو بيار شکر
زمانه زاد بايام چون تو شيريني
بروزگار زني کرد روزگار شکر
چو قند از آني شيرين که سيف فرغاني
بشعر بر سر تو مي کند نثار شکر