آنکس که بهر نام تو از جان زيان نکرد
عنقاي عشق در دل او آشيان نکرد
در پرده دلش اثري از حيات نيست
آنرا که در درون غم تو کار جان نکرد
آنکس که آفتاب سعادت برو نتافت
با ماه عشقت اختر عقلش قران نکرد
وآن را که طوق مهر تو در گردن اوفتاد
بر فرقش ار چه تيغ زدي سر گران نکرد
وآنکس که دل ز دوستي جان فرو نشست
او پاک نيست، غسل بآب روان نکرد
آنکس که جان بداد باميد سود وصل
با تو درين معامله خود را زيان نکرد
عاشق که سير گشت ز خود گر چه گرسنه است
کونين لقمه يي شد و او در دهان نکرد
عشق تو مرد را ز بلاها امان نداد
صياد صيد را بسلامت ضمان نکرد
وآنرا که دل زآتش عشق تو روشنست
دست اندر آب تيره اين خاکدان نکرد
آنرا که در زمين دل افتاد تخم عشق
چون گاو بار برد و چو گردون فغان نکرد
اي آنکه لاف مي زني از عشق آن نگار
کز کبر و ناز يک نظر اندر جهان نکرد
دست از جهان بدار که اصحاب کهف وار
در غار ره نيافت سگ ار ترک نان نکرد