شماره ١٨٨: باغ را گرچه برخ کرد بهشت آيين گل

باغ را گرچه برخ کرد بهشت آيين گل
همچو روي تو نباشد برخ رنگين گل
باغ در جلوه و بلبل (شده) صاحب تمکين
حال ديگر شده چون آمده در تلوين گل
چند گويم سخن باغ که همچون خارست
بوستان در ره عشاق تو با چندين گل
رخ تو آتش کانون جمالست و از آن
شهر پر مي شود از روي تو در تشرين گل
جاي آنست که از گلشن حسنت رضوان
از پي زيب نهد بر رخ حورالعين گل
شکل موزون تو نظمي است رخت شه بيتش
ناظم صنع بسي کرده درو تضمين گل
گر تو دستور دهي ماه بروبد هر شب
از سر کوي تو با مکنسه پروين گل
خويشتن را همه تن جسم خوهد چون نرگس
تا نظر در رخ خوب تو کند مسکين گل
چيست فردوس چو در وي ننمايي تو جمال
چه بود باغ که او را نکند تزيين گل
من بديدار تو از وجد بيارامم اگر
شورش بلبل ديوانه کند تسکين گل
تو چنين سرو سمن بار مرو در بستان
کز خجالت نکند ياسمن و نسرين گل
اي عروس چمن از پرده خجلت پس ازين
روي منماي که در جلوه درآمد اين گل
اندرين باغ شکر با گل و گل با شکرست
چون درآيي شکري مي خور و بر مي چين گل
در بهاران ز من اين دسته گل خاص تر است
گر چه نزد همه عام است بفروردين گل
سيف فرغاني جان داد و ترا نيست غمي
آري از مردن بلبل نشود غمگين گل