شماره ١٨٣: از پسته تنگ خود آن يار شکر بوسه

از پسته تنگ خود آن يار شکر بوسه
دوشم بلب شيرين جان داد بهر بوسه
از بهر غذاي جان اي زنده بآب و نان
بستد لب خشک من زآن شکرتر بوسه
اي کرده رخت پيدا بر روي قمر لاله
وي کرده لبت پنهان در تنگ شکر بوسه
مه نور همي خواهد از روي تو در پرده
جان را ز همي گويد با لعل تو در بوسه
نزد تو خريداران گر معدن سيم آرند
اي گنج گهر زآن لب مفروش بزر بوسه
اي قبله جان هر شب بر خاک درت عاشق
چون کعبه روان داده بر روي حجر بوسه
چون جوف صدف او را پر در دهني بايد
وآنگه طلب کردن زآن درج گهر بوسه
خواهي که شکر بارد از چشم چو بادامت
رو آينه بين وز خود بستان بنظر بوسه
چون خاک سر کويت آهنگ هوا کرده
بر ذره بمهر دل داده مه و خور بوسه
هرجا که تو برخيزي از پاي تو بستاند
زنجير سر زلفت چون حلقه ز در بوسه
لطفت که چو انديشه حد نيست کنارش را
از روي تو انعامي ديديم مگر بوسه
سيف ار ز تو مي خواهد بوسه تو برو مي خند
کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بوسه
گر پاي رقيبانت بوسند محبانت
ترسا ز پي عيسي زد بر سم خر بوسه