شماره ١٦٩: روي تو که ماه را خجل دارد

روي تو که ماه را خجل دارد
شاهي است که ملک جان و دل دارد
يک ترک ز لشکر جمال تو
از ملک ولايت چگل دارد
وآن سدره منتهاي قد تو
مر طوبي را بزير ظل دارد
دل نبود از تو منفصل زيرا
چشم از تو خيال متصل دارد
غم ملک دلت و او درين دعوي
از قاضي عشق تو سجل دارد
گفتم ببساط وصل پيوندم
اي تن ز تو پاي روح گل دارد
چل صبح بجوي از آنکه اين دلبر
ماهيست که روزها چهل دارد
در خطبه وصفش ار خطايي رفت
عقل از چه مرا بدان خجل دارد
در جامع تن که منبر روح است
شمشير زبان خطيب دل دارد