شماره ١٦٠: هم کوي تو از جهان برونست

هم کوي تو از جهان برونست
هم وصف تو از بيان برونست
اندر ره تو کسي قدم زد
کورا قدم از جهان برونست
طاق در ساکنان کويت
از قبه آسمان برونست
در کون و مکانت مي نجويم
کآن حضرت ازين و آن برونست
خرگاه جلالت از دو عالم
چون خيمه عاشقان برونست
جوينده کوي تو نشان داد
زآن جاي که از مکان برونست
ديوانه سخن نگه ندارد
سرش ز ميان جان برونست
اين نکته مجو ز چار مذهب
کين کاسه ز هفت خوان برونست
از شدت شوق شعر گفتم
کز صنعت شاعران برونست
خودکام کسي چه ذوق يابد
زآن لقمه از دهان برونست
شک نيست که شطحهاي حلاج
از شرع پيمبران برونست
در ذوق محمديست داخل
وز فتوي مفتيان برونست
بي بهره ز عشق تو چو دشمن
از زمره دوستان برونست
دنيا طلب اندرين حرم نيست
سگ از پي استخوان برونست
عاشق چو غم ترا غذا کرد
قوت وي از آب و نان برونست
هر حلقه که ذکر تو در آن نيست
سيف تو از آن ميان برونست