چه مرد عشق تو باشند خودپرستي چند
ببين چه لايق اين ذروه اند پستي چند
اگر پرستش يارست عشق را معني
چگونه يار پرستند خودپرستي چند
بنقل مجلس وصلت چه لايق اند ايشان
که خمر عشق تو ما خورده ايم مستي چند
حديث دنيي و عقبي مپرس از عشاق
که هست و نيست ندانند نيست هستي چند
مزن قفاي جفا گرچه دست حکمت هست
گشاده بر سر بيچاره پاي بستي چند
مرا ولايت وصلت شود ميسر اگر
ز حملهاي تو بر من فتد شکستي چند
بپاي رغبت برخيزم از سر دو جهان
بود که دست دهد با توام نشستي چند
بر آن اميد برين نطع پاي بر جايم
که شاه عشق تو ماتم کند بدستي چند
ببوي ماهي مقصود سيف فرغاني
در آبگير تمنا فگند شستي چند