شماره ١٥٠: اي بزير زلف تو سايه نشين خورشيد و ماه

اي بزير زلف تو سايه نشين خورشيد و ماه
زلف و رويت در نقاب عنبرين خورشيد و ماه
سايه زلف چو ابر از پيش رويت دور کن
تا ببيند آسمان اندر زمين خورشيد و ماه
گر مه و خور بر نيايد پرده از رخ برفگن
آينه برگير و اندر روي بين خورشيد و ماه
روز و شب گو ماه و خور را بعد ازين جلوه مکن
کز مه و خور بي نيازم من بدين خورشيد و ماه
گر همي خواهد امان اين از زوال آن از خسوف
گو برو در سايه زلفش نشين خورشيد و ماه
از کلهداران که دارد وز نکورويان کراست
در قبا سرو و صنوبر بر جبين خورشيد و ماه
گفته بر قدت بسي مدح و ثنا شمشاد و سرو
گفته بر رويت هزاران آفرين خورشيد و ماه
خود کجا دارد کمند عنبرين شمشاد و سرو
خود کجا دارد لبان شکرين خورشيد و ماه
روي چون آتش نمودي تا چراغ خويشتن
مي برافروزند از آن نور مبين خورشيد و ماه
ذره اندر سايه تو همچو ماه و خور شود
اي ترا از چاکران کمترين خورشيد و ماه
سيف فرغاني چنين سلطان عالم گير را
آسمان انگشتري زيبد نگين خورشيد و ماه