شماره ١٢٩: اي مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان

اي مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان
تا من دمي برآرم اندر کنار جانان
در خواب کن زماني آسودگان شب را
کآن ماه رو نترسد زآواز صبح خوانان
اي کاشکي رقيبان دانند قيمت تو
گل را چه قدر باشد در دست باغبانان
کار رقيب مسکين خود بيش ازين چه باشد
کز گله گرگ راند همچو سگ شبانان
در عشق صبر بايد تا وصل رو نمايد
اينجا بکار نايد تدبير کاردانان
پيران کار ديده گفتند راست نايد
پيراهن تعشق جز بر تن جوانان
لب بر لب چو شکر آن را شود ميسر
کو چون مگس نترسد از آستين فشانان
رفت از جفاي خصمان سرگشته گرد عالم
آن کو بگرد کويت مي گشت شعرخوانان
زافغان سيف اي جان شبها ميان کويت
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان