شماره ١٠٨: برنگ خود نيم زآن رو وزآن مو

برنگ خود نيم زآن رو وزآن مو
که گل را رنگ بخشد مشک را بو
دو چشمم خيره شد در وي ندانم
نگارستان فردوس است يارو
ندارد هيچ خوبي فر آن ماه
ندارد پر طاوسان پرستو
دهان چون پسته و پسته پر از قند
لبان چون شکر و شکر سخن گو
عجب گر ملک روم و چين نگيرد
نگار ترک رو با خال هندو
زمن چون شير از آتش مي گريزد
بلي از سگ گريزان باشد آهو
نهاده دام اندر حلقه زلف
فگنده تاب در زنجير گيسو
ايا چون ساحري کار تو مشکل
ايا چون سامري چشم تو جادو
اگر در گلشن آيي، سرو آزاد
زند در پيش بالاي تو زانو
کسي را وصل تو گردد ميسر
که جان بر کف بود زر در ترازو
اگر چه آسمانش پشت باشد
نيارد با تو زد خورشيد پهلو
کسي کو پيش گيرد کار عشقت
نهد کار دو عالم را بيکسو
جفاي تو وفا باشد ازيرا
ز نيکو هرچه آيد هست نيکو
از آن ساعت که تير غمزه خوردم
من از دست کمانداران ابرو
هماندم سيف فرغاني بدانست
که جرم عاشقان جرميست معفو