شماره ١٠٥: دلبري کز لطف گويي بر تنش جان غالبست

دلبري کز لطف گويي بر تنش جان غالبست
حسن بر رويش چو نزهت بر گلستان غالبست
نيکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح
بر بهشتي گرچه تن دارد ولي جان غالبست
ملک سلطانيست او را در جمال و حسن از آن
عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست
آب حيوانست مضمر در لب لعلش وليک
چون سخن گويد شکر بر آب حيوان غالبست
گرچه در دعوي خوبي ماه را حجت قويست
آفتاب روي او بر وي ببرهان غالبست
ور مرا از وي نداند کس عجب نبود ازآنک
هرکه چيزي دوست مي دارد برو آن غالبست
گرچه در انعام عام او تأمل ميکنم
بار جاي وصل بر من خوف هجران غالبست
چون زنان پوشيده بايد داشت از نامحرمان
آنچه از اسرار او بر جان مردان غالبست
سيف فرغاني ز درد عشق او احوال خويش
با گروهي گو که اين حالت برايشان غالبست