بهار آمد و گويي که باد نوروزي
فشانده مشک بر اطراف باغ پيروزي
کنار جوي چو شد سبز در ميان چمن
بيا بگو که چه خواهم من از تو نوروزي
ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل
چو در فراق تو اشعار من بدلسوزي
چه باشد ار تو بدان طلعت جهان افروز
چراغ دولت بيچاره يي برافروزي
بلاي عشق تو تا زنده ام نصيب منست
باقتضاي اجل منقطع شود روزي
چو هست در حق من اقتضاي راي تو بد
مگر که بخت منت مي کند بدآموزي
مخواه هيچ بجز عشق سيف فرغاني
که عشق دوست ترا به ز هر چه اندوزي