اي ترا هرگز نبوده ياري از ياران دريغ
وصل خود را چند داري از طلب کاران دريغ
غم فرستادي بجانم جان بدل ايثار کرد
يار را هرگز نباشد راحت از ياران دريغ
ما همه بيمار عشق و داروي ما وصل تست
ظلم باشد داشتن دارو ز بيماران دريغ
شمع وصلت کرده روشن روز چندين خفته را
در شب تاريک هجرت مانده بيداران دريغ
خشک شد بي آب وصلت کشت زار عيش ما
تا بکي داري ز کشت خشک ما باران دريغ
من باقبالي برين در دارم آبي ورنه داشت
خاک اين درگاه را دولت ز بسياران دريغ
هرکه بيند با رقيبان مر ترا گويد همي
هستي اي گنج گهر در صحبت ماران دريغ
يار زيبايي وليکن انده يارانت نيست
دلبري ليکن نداري خوي دلداران دريغ