اگر چه حد من نبود حديث عشق تو گفتن
چو بلبل روي گل بيند بود معذور از آشفتن
هوس بازان عشق تو ز وصل چون تو شيريني
چو فرهادند بي حاصل ز کوه بيستون سفتن
ترا در خواب چون بينم که مشتاقان رويت را
شبست از بهر بيداري و روز از بهر ناخفتن
گل خوش بوي مردم را بخود مشغول مي دارد
بخند اي غنچه لب تا گل خجل ماند زاشکفتن
اگر همچون نگين در زر نشاند بخت و اقبالم
ز غير تو اگر شمعم بخواهم نقش پذرفتن
وگر تو نزد من آيي ز عزت خاک راهت را
بخواهد مردم چشمم بجاروب مژه رفتن
گدا گر توشه يي خواهد کرامت کن ببخشيدن
فقير از تحفه يي آرذ تفضل کن بپذرفتن
اگر چه ترک من گفتي نگويم ترک تو زيرا
خلاف دوستي باشد بترک دوستان گفتن
چو سعدي سيف فرغاني حديث عشق با هرکس
همي گويد که درد دل بيفزايد ز ناگفتن