تا چه معنيست در آن روي جهان آرايش
که دلم برد بدان صورت جان افزايش
چون جهان سربسر آرايش از آن رو دارد
بچه آراسته شد روي جهان آرايش
بر خود اين جامه چو دراعه غنچه بدرم
از تن چون گل و پيراهن گل پيمايش
آن بت پسته دهن را لب همچون ياقوت
شکرينست و منم طوطي شکر خايش
چون بوصلش طمع خام تو ناپخته بماند
اي دل سوخته تا چند پزي سودايش
لاله را در چمن و غنچه گل را در باغ
مشک در جيب کند طره عنبر زايش
چون کسي را نبود ديده معني روشن
اي تن تو همه جان صورت خود منمايش
بنده از دست جفاي تو بجايي نرود
که سر کوي تو بنديست گران برپايش
ذره يي را که رخ روشن تو بر وي تافت
آفتابي نتواند که بگيرد جايش
يک کف از خاک سر کوي تو وز عاشق جان
زر بمزدور ده و کار همي فرمايش
سيف فرغاني از تست چو جام از باده
که بکلي همه رنگ تو گرفت اجزايش