شماره ٥٧: اي عشق تو داده روح را مي

اي عشق تو داده روح را مي
مستان تو از تو دور تا کي
عشق تو شعار ماست در دين
روي تو بهار ماست در دي
خورشيد رخي و يک جهان خلق
چون سايه ترا فتاده در پي
وز عکس رخ چو لاله ريزان
چون آب بقم ز عارضت خوي
اندر لب لعل تو حلاوت
آميخته همچو شهد بامي
جز عشق تو هرچه هست لاخير
جز وصل تو هرچه هست لاشي
وصف تو ز طبع من عجب نيست
چون در ز صدف چو شکر از ني
هرکو نه بعشق زنده شد سيف
اي زنده بدو و مرده بي وي
گر خود پدر قبيله باشد
رو نسبت خود ببر از آن حي