اي ز رويت پرتوي مرآفرينش را تمام
از وجود تست سلک آفرينش را نظام
گر ز مه خود را نقابي سازي اي خورشيد روي
ماه بر روي تو چون بر روي مه باشد غمام
با جمال تو ملاحت همچو شوري با نمک
در حديث تو حلاوت همچو معني در کلام
مبتلاي تو سلامت مي دهد بر وي درود
آشناي تو سعادت مي کند بر وي سلام
خدمتي از من نيايد لايق حضرت که تو
پادشاهان بندگان داري و آزادان غلام
در مقام شوق تو مست شراب عشق تو
دارد از جز تو فراغت چون فرشته از طعام
بي سر و پايي که اندر راه عشقت زد قدم
بر زمين نگرفت جا بر آسمان ننهاد گام
بر در تو با دل پرآتش و چشم پر آب
خويشتن را سوخته از پختن سوداي خام
چون تويي همچون مني را کي شود حاصل بشعر
چون کبوتر صيد نتوان کرد عنقا را بدام
چون مگس هرگز نيالايد دهان خود بشهد
شوربختي کز لب شيرين تو خوش کرد کام
در چنين محراب گه با شعر تحت المنبري
سيف فرغاني نزيبد اين جماعت را امام