اي دوست بي تو ما را اندر جهان چه خوشي
بي چون تو دلستاني در تن ز جان چه خوشي
پرسي ز من که بي من با خود چه بود حالت
اندر جوار دشمن بي دوستان چه خوشي
مشتاق چون تويي را از غير تو چه راحت
جوياي قوت جان را از آب و نان چه خوشي
گفتي مرا که چوني در دامگاه دنيا
مرغ آبي فلک را در خاکدان چه خوشي
گويي خوشست حالت با مردم زمانه
با همرهان رهزن در کاروان چه خوشي
از جان خود دلي را بي وصل تو چه نيکي
زآب دهن کسي را اندر دهان چه خوشي
اين جان نازنين را از جسم راحتي نه
با همدگر دو ضد را در يک مکان چه خوشي
جوياي حضرتت را از سيف نيست بهره
آنرا که زنده باشد از مردگان چه خوشي
دنيا و آخرت را بهر تو ترک کردم
بي تو درين چه راحت جز تو در آن چه خوشي