شماره ٣٨: طوطي روح که دامش قفس ناسوتست

طوطي روح که دامش قفس ناسوتست
عندليبي است که جايش چمن لاهوتست
بشکرهاي ملون چو مگس حاجت نيست
طوطيي را که ز خوان ملکوتش قوتست
يوسف عقل ترا نفس تو چون زندانست
يونس روح ترا جسم تو بطن الحوتست
اي بدنيا متمتع اگر اين عمره و حج
از پي نام کني کعبه ترا حانوتست
در کهولت چو صبي طبع جوان آيين را
زآن مريدي تو که پير خردت فرتوتست
دل تو مرده دنيا و چنين تا لب گور
سوبسو مرده کش توتن چون تابوتست
هرکه او تشنه دنياست ازو نايد عشق
مطلب آب ز چاهي که درو هاروتست
اي جوانمرد تو مرد پيرزن دنيا را
زهره يي دان که رخش آفت صد ماروتست
دل خودبين تو امروز چو افعي شد کور
زآن زمرد که بگرد لب چون ياقوتست
خويشتن را تو چو داود شماري ليکن
هر سر موي تو در ملک يکي جالوتست
سيف فرغاني رو خدمت درويشان کن
کرم قزاز بريشم گر برگ توتست