شماره ٣٧: چو روي تو از حسن رنگين شده

چو روي تو از حسن رنگين شده
مرا در سر تو دل و دين شده
ز خون دلم باز عشق ترا
چو کبک است منقار رنگين شده
الف قدي و زلف تا پاي تو
شکن در شکن چون سرسين شده
مرا همچو فرهاد در کام جان
غم خوشگوار تو شيرين شده
جهان جمالي تو و کي بود
که خود را ببينم جهان بين شده
نبات خطت گرد لب رسته چيست
زمرد ز لعلت شکرچين شده
از اندام تو هست پيراهنت
شب و روز حمال نسرين شده
بنفشه خطي روي تو گلشني است
درو لاله را خال مشکين شده
صبا چون بر آن زلف کرده گذر
مشام جهان عنبرآگين شده
کليم سخن گوي عشق ترا
سر کوي تو طور سينين شده
تو آب حياتي ز مهر تو سيف
چو اسکندر از روم تا چين شده