حسن تو بر ماه لشکر مي کشد
عشق تو بر عقل خنجر مي کشد
جان من بي تو ز تن در زحمتست
رنج يوسف از برادر مي کشد
هرکرا عشقت گريبان گير شد
از دو عالم دامن اندر مي کشد
از تمناي کلاه وصل تست
هر که بي تو زحمت سر مي کشد
بر سر کويت ز عزت آفتاب
خاک را چون سايه در بر مي کشد
در پي تو رهبر عشقت مرا
هر زمان در کوي ديگر مي کشد
در ره عشقت ترازو دار چرخ
مفلسي را همچو زر بر مي کشد
گردن جانم ز گوهرهاي تو
همچو گوشت بار زيور مي کشد
مي خورد اندوه هجر از بهر وصل
جام زهري بهر شکر مي کشد
سالها شد کز پي ابريشمي
روي بربط زحمت خر مي کشد
سيف فرغاني سخنها گفت ليک
محرمي چون نيست دم در مي کشد
در سخن دلرا مدد از روي تست
معدن از خورشيد گوهر مي کشد