اختر از خدمت قمر دور است
مگس از صحبت شکر دور است
ما از آن بارگاه محروميم
تشنه مسکين از آبخور دور است
پاي من از زمين درگه او
راست چون آسمان ز سر دور است
جهد کردم بسي ولي چکنم
بخت و کوشش ز يکدگر دور است
پادشاهان چه غم خورند اگر
گربه از خانه سگ زدر دور است
تو بدست کرم کنم نزديک
که بپاي من اين سفر دور است
يوسف عهدي و منم بي تو
همچو يعقوب کز پسر دور است
در فراق تو اي پسر هستم
همچو يوسف که از پدر دور است
اندرين حال حکمتي مخفيست
بنده از خدمت تو گر دور است
هر کرا قرب نيست با سلطان
از بلا ايمن از خطر دور است
همچو پروانه مي زنم پر و بال
گرچه آن شمعم از نظر دور است
شاخ اگر هست بر درخت دراز
دست کوتاهم از ثمر دور است
عشق بگريزد از دل جان دوست
عيسي از پايگاه خر دور است
خشک لب بي تو يوسف فرغانيست
طبع از انشاي شعر تر دور است
شايد ار خانه پر عسل نکند
نحل چون از گل و زهر دور است