شماره ١٧: اي باغ نيکويي گل روي ترا چمن

اي باغ نيکويي گل روي ترا چمن
گل در چمن دريده ز شوق تو پيرهن
زنده دلست مرده عشق تو در لحد
جان پرور است کشته تيغ تو در کفن
ما بي تو همچو مرغ بدام اندريم و تو
در باغ مي خرام چو طاوس در چمن
در زير پايت از عرق روي خوب خويش
نسرين گلاب ريخته بر برگ نسترن
خوي بر رخ تو اي گل از اندام تو خجل
گوي که قطرهاي گلابست بر سمن
خوبان روزگار بپيش تو اي نگار
چون انجمند پيش مه اي بدر انجمن
ريحان چو بيخ خود بزمين سر فرو برد
فردا که تو بنفشه برآري ز ياسمن
گر بوسه يي از آن لب ميگون رسد بسيف
مست از نشاط رقص کند روح در بدن
وصل من و تو دير ميسر شود ازآنک
هرجا تو آمدي بروم من ز خويشتن