اندر ره تو دل چه بود جان چه قدر دارد
نزد گداي کوي تو سلطان چه قدر دارد
نزد کسي که عاشق بي جان زنده دل را
از لب حيات بخش بود جان چه قدر دارد
نام تو در ميان و همه غافل از تو آري
مهتاب در مجالس کوران چه قدر دارد
چون جان گرفت سکه مهرت چو زر بر تو
اي گنج حسن اين دل ويران چه قدر دارد
تو خسرو ممالک حسني سخن نخواهي
شيرين بر تو اي شکرستان چه قدر دارد
اي آنکه بهره نيست ترا زين حديث و گويي
در کوي دوست عاشق حيران چه قدر دارد
نزديک آفتاب که زايد بود کمالش
ماهي که هست قابل نقصان چه قدر دارد
در پاي اسب شاه که دارد بدست چوگان
بيچاره گوي با سر گردان چه قدر دارد
گر عاشقي و قيمت معشوق مي شناسي
در راه عشق ترک کني آن چه قدر دارد
با خويشتن چو سيف اگر دشمني نکردي
جان دوستي بنزد تو جانان چه قدر دارد
قيمت شناس جوهر يوسف عزيز مصرست
اين پادشاه حسن بکنعان چه قدر دارد