شماره ١٤: اي زمان همچون مکان گشته حجاب روي تو

اي زمان همچون مکان گشته حجاب روي تو
نور روي آفتاب از آفتاب روي تو
پرتوي از تو نديده پيه خام چشم من
وين دل بريان همي سوزد ز تاب روي تو
هر شبي بر خاک ريزم آب چشمي همچو شمع
کآتشي در من فتاد از التهاب روي تو
روي تو دعوي خوبي کرد شد شمشير کند
آفتاب تيغ زن را در جواب روي تو
چهره خورشيد کاندر گلشن گردون گلست
يافت همچون ميوه رنگ از ماهتاب روي تو
اي جمال تو جهان آراي در دلهاي ما
از چه محبوبست حسن؟ از انتساب روي تو
هر شبي خورشيد زرگر آن ترازودار فيض
مي دهد مه را زکاتي از نصاب روي تو
همچو مشک و عنبر از بهر مشام اهل خلد
خاک فردوسست خوش بوي از گلاب روي تو
در مدارس رفتم و کردم نظر در باب علم
آن همه فصليست بيرون از کتاب روي تو
در فصول هر کتابي فکر کردم سطر سطر
نيست اندر هيچ خط حرفي ز باب روي تو
سيف فرغاني بشعر اوصاف رويت گفت ليک
گر چه تر باشد ازو نفزايد آب روي تو