اي لبت را خواص جان دادن
عادتش بوسه روان دادن
بوسه تست جان و من مرده
نيست آسان بمرده جان دادن
چون کبوتر چرا نياموزي
دوست را طعمه از دهان دادن
بگه بوسه رو ترش چه کني
چو بخيلان بوقت نان دادن
با لب خشک من چه خوش باشد
بوسه تر بر آن لبان دادن
دهنت هست ليک پيدا نيست
چون خبر شايد از نهان دادن
راست چون چشمه خضر ناميست
زآنک نتوان ازو نشان دادن
بوسه يي گر دهي رضا نبود
مر رقيب ترا در آن دادن
گربه خانه را دريغ آيد
بسگ کوي استخوان دادن
بوسه يي داذي و همي گويي
که پشيمان شدم از آن دادن
من چو منکر نيم يکي را صد
باز واپس همي توان دادن
چون مرا هيچ چيز ديگر نيست
که توانم بدوستان دادن
بوسهايي که اندرين غزلست
بتو خواهم يکان يکان دادن
سيف فرغاني از زمين هرگز
بوسه نتوان بر آسمان دادن