شماره ٥: لب گل در تبسم آمد باز

لب گل در تبسم آمد باز
بلبل اندر ترنم آمد باز
دهن بي زبان گل ز صبا
بي لب اندر تبسم آمد باز
بلبل از بهر سرگذشت فراق
با گل اندر تکلم آمد باز
اين همه چيست هيچ مي داني
حسن را عشق در دم آمد باز
بر زمين گشت آسمان گون را
اينک از لاله انجم آمد باز
از شکوفه درخت قند ز رنگ
با زبرپوش قاقم آمد باز
بر گريبان گل چو گوي گره
غنچه چون تکمه سرگم آمد باز
بود چون مار مهره يي وزخار
نيش بر دم چو کژدم آمد باز
سبزه صحرا چو چشم روشن کرد
رونقش بهر مردم آمد باز