اي پسته دهانت شيرين و انگبين لب
من تلخ کام مانده در حسرت چنين لب
بوديم بر کناري عطشان آب وصلت
زد بوسه تو ما را چون نان در انگبين لب
هرگز برون نيايد شيريني از زبانش
هرکو نهاده باشد باري دهان برين لب
عاشق از آستينت شکر کشد بدامن
چون تو بگاه خنده گيري در آستين لب
تا در مقام خدمت پيش تو خاک بوسد
روزي دو ره نهاده خورشيد بر زمين لب
از بهر آب خوردن باري دهان برو نه
تا لعل تر بريزد از کوزه گلين لب
با داغ مهر مهرت اي بس گدا که چون من
از آرزوي لعلت مالند بر نگين لب
از معجزات حسنت بر روي تو بديدم
هم شکرآب دندان هم پسته آتشين لب
دل تلخ کام هجرست او را بجاي باده
زين بوسهاي شيرين درده بشکرين لب
تا چند باشد اي جان پيش در تو ما را
چون مرغ بهر دانه از خاک بوسه چين لب
تو سرخ روي حسني تا کرد شير شيرين
خط نبات رنگت همچون ترانگبين لب
چون فاخته بنالم اکنون که مر ترا شد
همچون گلوي قمري زآن خط عنبرين لب
هنگام شعر گفتن شوقت مرا قرين دان
زآن سان که در خموشي (با) لب بود قرين لب