ايا بدور تو از مثل تو جهان خالي
کدام دور ز تو بود يک زمان خالي
تو در ميان نه و ذکر تو در ميان همه
تو در مکان نه و نبود ز تو مکان خالي
زبان که نيست بذکر تو در دهان گردان
ببرمش که ازو به بود دهان خالي
دلم ز معني عشقت تهي نخواهد شد
اجل اگر چه کند صورتم ز جان خالي
گداخت بر تن من گوشت همچو پيه از آنک
ز مغز مهر توم نيست استخوان خالي
رهي بکوي تو چون در نيايد و برود
وليک از او نبود هرگز آستان خالي
ز چنگ عشق تو همچون رباب مي نالم
چو دم دهيش نباشد ني از فغان خالي
در آن زمان که ز هستي خويش پر بودم
نبود همتم از قيد اين و آن خالي
از آفتاب رخت ذره ذره کم گشتم
شود بروز ز استاره آسمان خالي
هماي عشق تو پرواز کرد گرد جهان
نديد در خور خود هيچ آشيان خالي
تو وصف خويش همي گو که سيف فرغانيست
بسان صورت ديوار از زبان خالي