در دنيا نابودن به که بودن

يک جهانند زير اين افلاک
کام پر زهر و خانه پرترياک
تا دلت زير چرخ گردانست
هر چه زي تو بدست نيک آنست
برگذر زين سراي هزل و هوس
پاي طاوس ساز و مهد مگس
آدمي زير طب کي شايد
چار حمال مرده را بايد
دل اگر ميل سوي خود کردي
داد کم کرده خوي دد کردي
کس نديدي چنو يکي غماز
گرچه زر سوي او نمودي راز
کم نشين تا مقامر و غماز
که برهنه ات کنند همچون راز
گرچه خود نيست در سراي مجاز
خام دست و دغا ده و کم باز
اي بسا رنگهاي او ديده
پس غرورش به جهل بخريده
با غرورش مباش هيچ قرين
که برهنه ت کنند ز دولت و دين
چار طبع اندرين دو رکن و سه حد
ز اول کار تا به روز لحد
کرم را از ظهور نبود بود
که بسوزد وليک نبود دود
منهيان تواند چون تندر
کشتي خشک روتر از استر
يا ز خود ياد باش يا زو باش
بکند هم سزاش روزي باش
اين همه خواجگان گربه طبع
که سگ نفس را شدند تبع
چون حباب ارچه زاب دلشادند
زود ميرند از آنکه پربادند
عر کز سعي باد باشد و آب
سخت کوته بود و عمر حباب
عمر دين است تا ابد همراه
که اجل سوي او ندارد راه
عمر آنکس که پاس خود دارد
بر هنر پاسبان خرد دارد