صحبت زيرکان چو بوي از گل
عظت ناصحان چو طعم از مل
بي غرض پند همچو قند بود
با غرض پند پاي بند بود
در مشام خرد چه زشت آيد
هر نسيمي که نز بهشت آيد
بهر اندام دادن اوباش
دل چو سندان زبان چو سوهان باش
بشناسي ز راه ديده روح
فاتحه دين چو روي داد فتوح
وسعت آنجا که راه يزدانست
تنگي اينجا که بند انسانست
ان في ديننا بخوان و بمان
في کبد را برآن و تيز بران
راه يزدان ره فراخ آمد
گلشن و بوستان و کاخ آمد
هر مشامي کزين نسيم بهشت
نتواند شنيد باشد زشت