در درون تو خصم با تو بهم
لفظ مهتر که يجري مجري الدم
چه بوي چون ستور و ديو و دده
چار ميخ اندرين گداي کده
گر نه اي جامه ستم کاران
پس چرا بي خودي چو مي خواران
بر هوا عالمي نبيني سود
از هوا زنده اي بميري زود
دل خود را ز ننگ خود برهان
که نه نافت برو بريد جهان
پيش يأجوج نفس خود سد باش
پيش افعيش چون زمرد باش
هر کرا چار طبع شد فرشش
چار بالش نهند بر عرشش
مرد کز حب جاه و مال برست
رفت و بر مسند ابد بنشست
مرد چون رنج برد گنج برد
مرغ راحت ز باغ رنج برد
رنج بردار تا بيابي خنج
رنج مارست خفته بر سر گنج