في صفة النفس و احواله

دزد خانه است نفس حالي بين
زو نگه دار خانه دل و دين
دزد ناگه خسيس دزد بود
دزد خانه نفيس دزد بود
چون ظفر يافت دزد بيگانه
نبرد جز که خرده خانه
باز چون دزد خانه در نگرد
همه کالاي دور دست برد
تو خوشي زانکه پبيش تست قماش
زان دگرها خبر نداري باش
تا ني دست زي خزينه فراز
آنچه بايدت نبيني باز
از درونت پلنگ و موش بهم
تو همي خسبي اينت جهل و ستم
غافل از کيد و حيلت شيطان
کرده شيطان ز مکر قصد به جان