صفة المغرورين في دار الدنيا

آن شنيدي که حامد لفاف
در حريم حرم چو کرد طواف
ناگهي باز خورد بر وي پير
آنکه در عصر خود نداشت نظير
گفت شيخا بگوي تا چوني
تا به رنج زمانه مرهوني
گفت حالم سلامت و خيرست
لفظ من سال و ماه لاضيرست
گفت ويحک سخن خطا گفتي
همچو نادان به خود برآشفتي
آدمي خير آنگهي دارد
که صراط دقيق بگذارد
تو هنوز از صراط نگذشتي
خير چون باشد اي دد دشتي
بعد از آن در بهشت چون رفتي
از سلامت تو بهره بگرفتي
ناشده در بهشت و دار سلام
چون سلامت بود نيافته کام
چون از اين هر دو فارغ آيي تو
آنگهي خير را بشايي تو
ايمن از هر نهاد زشت شوي
به سلامت چو در بهشت شوي
مر ترا هست هر دوان در پي
خويش را خير گفته عز علي
از حقيقت چنان به دل دوري
که نه اي اوستاد مزدوري
يک زمان از نهاد خود برخيز
در رکاب محمدي آويز
آنچه گفتست شرع آمده گير
و آنچه مقدور کائن آن شده گير
يک زمان شرع را متابع شو
پس مرفه به دشت در بغنو