في ترک المخالطة مع الاوباش

خلق جز مکر و بند و پيچ نيند
همه را آزمودم ايچ نيند
گر همه در برت فرو ريزد
مرد عاقل درو نياويزد
گر نه اي همچو مه به نور گرو
همچو خورشيد باش تنها رو
مهر پيوسته يکسواره بود
ماه باشد که با ستاره بود
هر که تنها روي کند عادت
همچو خورشيد شب کند غارت
مرد را دلشکسته دارد جفت
تير را پاي بسته دارد جفت
با چنين تيرها و جوشنها
دانکه تنها ترا به از تنها
ملک عالم به زير تنهاييست
مرد تنها نشان زيباييست
با کسان در نگاهداشت بوي
با خود آسوده شام و چاشت بوي
جفت باشي خداي ندهد بار
فرد باشي خداي باشد يار
چون تو تنها نشيني از سر و بن
با خودت هر چه آرزو مي کن
چون تو تنها بوي ز نيک و ز بد
کم ز تيزي بود نياري زد
چون دلت شد به فرد بودن شاد
تيز بي شرم کس به ياري داد
گردد توحيد گرد با تفريد
چه کني صحبتي که آن تقليد
به دمي از تو اندر آويزد
پس به بادي هم از تو بگريزد
تا همي در تو نيک خود بيند
با تو يک دم به رفق بنشيند
گر شود والعياذ بالله بد
تا چه بيني ازو به جان و خرد
دل نخواهد ترا ز دل بگسل
بر بخيلان بخيل بهتر دل
در دهان دار تا بود خندان
چون گراني کند بکن دندان
هر که ما را نخواهد از همه دل
گر همه دل بود از او بگسل
چکني با حريف بي معني
بس نديم تو شعر چون شعري
بس جليست کتاب با خردت
تا نگويد به خلق نيک و بدت
عزبي به که جفت کوته بين
ماه تنها به از دو صد پروين
هر کجا داغ بايدت فرمود
چون تو مرهم نهي ندارد سود
هرزه دان هم شريف و هم خس را
کو يکي کو يکي بود کس را
کو در اين روزگار يار بيار
بر که باشيم استوار بيار
اهل اين روزگار بي سر و بن
از براي نو و ز بهر کهن
دوستي از پي درم دارند
زهر و پازهر را به هم دارند
گرچه خوش بوي و روي و خوش گله اند
زود سيرند و تنگ حوصله اند
رنج کاران و گنج لاشانند
زر نگهدار و راز پاشانند
مرد صورت پرست کس نبود
هوش او جز سوي هوس نبود
روز نيکي چه خوش بود با تو
چون بدي ديد بد شود با تو
چون تو از ابلهان گزيني يار
يار غار تو عار باشد عار
يار عاقل اگرچه بدساز است
چون دراي شتر خوش آوازست
جمله درد خويش شويي به
يار درخورد خويش جويي به
نيک و بد دان در اين سپنج سراي
جفت بد دست يار ناهمتاي
اين يکي ناي ني کند به دو دم
و آن دگر پاي پي ز بهر شکم
يار نادان اگر ز روي نياز
هم چو داود برکشد آواز
صوت او موت روح احرارست
فوت او غوث مردم آزارست
شاخ ماذون چو پر گره باشد
مرگش از برگ و بار به باشد
بيخ نردي که راست شاخ بود
سال تنگي دلش فراخ بود
هر کرا هست دوستي دم ساز
به شهي در جهان دهد آواز
من به عالم درون نمي دانم
دوستي زان هميشه حيرانم