در صفت موت بني آدم از خاصه و عامه

زان بني آدم از صغار و کبار
که برآورده شد ز جمله دمار
زان به جان اندرون خليدن نيش
بچه را در کنار مادر خويش
زان بريدن به منزل و به سفر
حلق برناي تازه پيش پدر
زان ربودن فکندن اندر نار
مرد را از دکان و از بازار
زان خصال سران سمر کردن
زان کلاه کيان کمر کردن
زان همه ملک با خلل کردن
زان همه خطبه ها بدل کردن
زان بناگاه بردن از سر تخت
پاي بسته کشان دو صد بدبخت
تا چو بشنودي از غرور مهي
دل بر اين عمر بي وفا ننهي
اين همه قصه ها از او بشنو
نازنيني مکن بدو بگرو
زين قفاهاي نرم و شيرين کار
گردن اندر مدزد مسخره وار
تو ز روي هوا و پر هوسي
وز پي فعل ناکسي و خسي
آنچنان با غرور گشتي جفت
پيش تو مرگ خود که يارد گفت
چه حديثست شاه کي ميرد
کي اجل حلق پادشا گيرد
کي بود خاصه از درون حصار
با امير اجل اجل را کار
از توام خوشتر انکه پيش اجل
از براي نفاق و زرق و دغل
پيش بيمار همنفس با مرگ
گشته ريزان ز شاخ عمرش برگ
او کشيده ز هفت عضوش جان
تو همي گويي هفت که به ميان
کرده ابليس بهر طنازي
زين سخن بر بروت تو بازي
در ميان ار هزار که باشد
مرگ يک دم چو خاک بر پاشد
زين ترش بودنت در اين زندان
مرگ را کند کي شود دندان
مه ز تو که ز تو به پيش تو مرد
تو بزي خويش ترا که يارد برد
مردگان را به گل سپردي تو
تو نميري نه مرد خردي تو
خود ترا مرگ بسته کي گيرد
تو اميري امر کي ميرد