روا داري که بي روي تو باشم
            ز غم باريک چون موي تو باشم
         
        
            همه روز و همه شب معتکف وار
            نشسته بر سر کوي تو باشم
         
        
            به جوي تو همه آبي روانست
            سزد گر من هواجوي تو باشم
         
        
            اگر چشمم ز رويت باز ماند
            به جان جوينده روي تو باشم
         
        
            اگر زلفين چوگان کرد خواهي
            مرا بپذير تا گوي تو باشم
         
        
            به باغ صحبتت دلشاد و خرم
            زماني بر لب جوي تو باشم
         
        
            نگارينا تو با چشم غزالي
            رها کن تا غزل گوي تو باشم