از فلک در تاب بودم دي و دوش
            وز غمت بي تاب بودم دي و دوش
         
        
            با لب خشک از سرشک ديدگان
            در ميان آب بودم دي و دوش
         
        
            گاه مي خوردم گه از بحر دعا
            روي در محراب بودم دي و دوش
         
        
            بي رخ تو در ميان بحر آب
            با نبيد ناب بودم دي و دوش
         
        
            از کمال هجر در صحراي درد
            تير در پرتاب بودم دي و دوش
         
        
            صحبت ديدار تو جستم همي
            گر چه با اصحاب بودم دي و دوش
         
        
            بي تو لرزان و طپان بر روي خاک
            راست چون سيماب بودم دي و دوش