سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچين
            بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چين
         
        
            رسته و بسته به دست بت من سنبل تر
            وز سرش رسته فروهشته دو صد سنبل چين
         
        
            حلقه در حلقه گره در گره و بند در بند
            پيچ در پيچ و زره در زره و چين در چين
         
        
            در خطا و ختن اي خسرو خوبان خطا
            چون تو ترکي نبود در همه چين و ماچين
         
        
            خواستم تا که بچينم ز لبش شفتالود
            ابرويش گفت: بچين غمزه او گفت: مچين
         
        
            در چنين چين و مچين مانده اسيرم چه کنم؟
            سر زلف بت من مرهم چين بود و مچين
         
        
            حال سلمان به قلم شرح همي دادم و گفت:
            حال سلمان خار هجرم خور وز باغ وصالم برچين