بر سر کوي دلارام، به جان مي گردم
            روز و شب در پي دل، گرد جهان مي گردم
         
        
            غم دوران جهان کرد مرا پير و چه غم
            بخت اگر يار شود باز جوان مي گردم
         
        
            ديده ام طلعت زيبانش که آني دارد
            اين چنين واله و مست از پي آن مي گردم
         
        
            تا نسيمي ز سر زلف تو يابم چو صبا
            شب همه شب من بيمار به جان مي گردم
         
        
            ناوک غمزه جادو به من انداز که من
            پيش تيرت ز پي نام و نشان مي گردم
         
        
            تا مگر نوش لبي چون تو به من باز خورد
            چون قدح گرد لب نوش لبان مي گردم
         
        
            تو چو گل در تتق غنچه و من چون بلبل
            گرد خرگاه تو فريادکنان مي گردم
         
        
            دامن از من مکش اي سرو که در پاي تو من
            مي دهم بوسه و چون آب روان مي گردم
         
        
            تو مکان ساخته اي در دل سلمان وانگه
            من مسکين ز پيت کون و مکان مي گردم