بيمار غمت را، بجز از صبر، دوا نيست
            صبرست، دواي من و دردا، که مرا نيست
         
        
            از هيچ طرف راه ندارم، که ز زلفت
            بر هيچ طرف نيست، که دامي، ز بلا نيست
         
        
            عشق است، ميان دل و جان من و بي عشق
            حقا! که ميان دل و جان هيچ صفا نيست
         
        
            زاهد دهدم، توبه، ز روي تو، زهي! روي
            هيچش، زخدا شرم و ز روي تو حيا نيست
         
        
            مهري و وفايي که ترا نيست، مرا هست
            صبري و قراري که تو را هست مرا نيست