تا به هواي تو دل، از سرجان، برنخاست
            از دل بي طاقتم، بار گران، برنخاست
         
        
            عشق تو تا جان و دل، خواست، که يغماکند
            تا جگرم خون نکرد، از سر آن، برنخاست
         
        
            بر دل نازک تو را، بود غباري، ز من
            تا نشدم خاک ره، آن ز ميان، برنخاست
         
        
            تا ز تو رنگي نديد، دل ز جهان، برنخورد
            تا ز تو بويي نيافت، دل ز جهان برنخاست
         
        
            سرو نخوانم تو را، کز لب جوي بهشت
            چون قد زيباي تو، سرو روان برنخاست
         
        
            زلف پريشان تو، باد به هم بر زند
            کز دل سودازده، آه و فغان برنخاست
         
        
            بيش به تيغ ستم، خون غريبان، مريز
            ظلم مکن در جهان، امن و امان، برنخاست
         
        
            پرتو مهر توتا، بر دل سلمان، بتافت
            ذره صفت از هوا، رقص کنان، برنخاست