چو کسي درآمد از پاي و تو دستگاه داري
گرت آدميتي هست، دلش نگاه داري
به ره بهشت فردا، نتوان شدن ز محشر
مگر از ديار دنيا، که سر دو راه داري
همه عيب خلق ديدن، نه مروتست و مردي
نگهي به خويشتن کن، که تو هم گناه داري
ره طالبان مردان، کرمست و لطف و احسان
تو خود از نشان مردي، مگر اين کلاه داري
به چه خرمي و نازان، گرو از تو برد هامان
اگرت شرف همينست، که مال و جال داري
چه درختهاي طوبيست، نشانده آدمي را
تو بهميه وار الفت، به همين گياه داري
به کدان روسپيدي، طمع بهشت بندي
تو که خريطه چندين، ورق سياه داري
به در خداي قربي، طلب اي ضعيف همت
که نماند اين تقرب، که به پادشاه داري
تو مسافري و دنيا، سر آب کارواني
نه معولست پشتي، که برين پناه داري
که زبان خاک داند، که به گوش مرده گويد
چه خوشست عيش وارث، که به جايگاه داري
تو حساب خويشتن کن، نه عتاب خلق سعدي
که بضاعت قيامت، عمل تباه داري