در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم
خرقه پوش جو فروش خالي از معني منم
بت پرست صورتي در خانه مکر و حيل
با منات و با سواع و لات و با عزي منم
مي زنم لاف از رجوليت ز بيشرمي وليک
نفس خود را کرده فاجر چون زن چنگي منم
زير اين دلق کهن فرعون وقتم بيريا
مي کنم دعوي که بر طور غمش موسي منم
رفتم اندر ميکده ديدم مقيمانش وليک
بت پرست اندر ميان قوم استثني منم
سعديا از درد صافي همچو من شو همچو من
زانکه با مي مستحب حضرت مولي منم