از صومعه رختم به خرابات برآريد
گرد از من و سجاده طامات برآريد
تا خلوتيان سحر از خواب درآيند
مستان صبوحي به مناجات برآريد
آنان که رياضت کش و سجاده نشينند
گو همچو ملک سر به سماوات برآريد
در باغ امل شاخ عبادت بنشانيد
وز بحر عمل در مکافات برآريد
رو ملک دو عالم به مي يکشبه بفروش
گو زهد چهل ساله به هيهات برآريد
تا گرد ريا گم شود از دامن سعدي
رختش همه در آب خرابات برآريد