وقت آنست که ضعف آيد و نيرو برود
قدرت از منطق شيرين سخنگو برود
ناگهي باد خزان آيد و اين رونق و آب
که تو مي بيني ازين گلبن خوشبو برود
پايم از قوت رفتار فرو خواهد ماند
خنک آن کس که حذر گيرد و نيکو برود
تا به روزي که به جوي شده بازآيد آب
يعلم الله که اگر گريه گريه کنم جو برود
من و فردوس بدين نقد بضاعت که مراست؟
اهرمن را که گذارد که به مينو برود؟
سعيم اينست که در آتش انديشه چو عود
خويشتن سوخته ام تا به جهان بو برود
همه سرمايه سعدي سخن شيرين بود
وين ازو ماند که چه با او برود