آن لب شيرين همچون جان شيرين
وان شکنج زلف همچون نافه چين
جان شيرينست يا مرجان شيرين
نافه مشکست يا زلفين مشکين
عاقلان مجنون آنزلف چو ليلي
خسروان فرهاد آن ياقوت شيرين
عارضش بين بر سر سرو ار نديدي
گلستاني بر فراز سرو سيمين
من بروي دوست مي بينم جهانرا
وز براي دوست مي خواهم جهان بين
شمع بنشست اي مه بي مهر برخيز
ناله مرغ سحر برخاست بنشين
سنبل سيراب را از برگ لاله
برفکن تا بشکند بازار نسرين
دلبران عاشق کشند اما نه چندان
بيدلان انده خورند اما نه چندين
جان بتلخي مي دهد خواجو چو فرهاد
جان شيرينش فداي جان شيرين